با تشکر از همکاری صمیمانه ایرج و فردین!!! :
هر چه پیش آید خوش آید ما که خندون آمدیم
دسته جمعی نه،ولی تنها به تهرون آمدیم
بله،دوشنبه24تیرماه 92دومین سفر استانیمان به تهران کلید خورد.نمی دانیم "قندونمک"سعید بیابانکی نمک گیرمان کرده یا شیرین بیانی و جذبه ی دیدار هالو،یا لذت شبی را در حلقه رندان به سر بردن(نظریه داروین ذوالفقاری:حلقه ای زان حلقه ها گر گمشده/این منم قاطی این مردم شده)،یا مهمتر از همه!دیدار زیدان(زیدها)در خیابانهای تهران!.صدالبته خواندن این قسمت از سفرنامه شاه عباس صفوی(که از ترکی به فارسی برگردانش کرده ایم)بی تاثیر نبود:
«...طهران بلدی است عجیب با مردمانی عجیب تر و با رسومی عجیب تر تر!من باب مسطوره در طول اندک مدت اقامتمان در این بلد چنین دریافتیم که گویا تهرانیان را رسم بر این است که هر سه شب یکبار در شوارع گرد هم می آیند به دست افشانی و پایکوبی ؛چنانکه مرد را از زن تمیز نتوان داد و چندانکه راه بر درشکه چیان بند آید.و گاه خیلی(گروهی)از این جماعت به شادی بانگ برآرند که احمدی بای بای و جماعتی از دیگرسوی به هلهله گویند که حاج حسنو ایول حاج حسنو ایول و حاج حسن دوست داریم و...قس علی هذا و هرازگاهی جماعت یکصداتر!با حالتی بین حب و بغض فریاد برآورندکه:بهار آزادیه جای ندا خالیه و حاج حسن یادت باشه فلانی!باید باشه و الخ...(البت در این میان جسته گریخته مردمانی به دادخواهی برخیزند که غرضی رای مارو پس بگیر!!!).در کل از این بلد و مردمانش خوشمان آمد والله وردی خان و امامقلی خان را فرمودیم تا ترتیبی دهند تا در این ملک رحل اقامت افکنیم....»
"شاه عباس صفوی ،کلب آستان علی"
گویا این ماجرای سه شب یکبار از زمان شاه عباس به اینطرف به مرور زیادتر شده و امروز که در رمضان 1434در تهرانیم به هر شب یکبار مبدل شده و آدم بیکار می خواهد و دل به نشاط!(چون خود تهرانی ها)تا از ساعت 7 شب الی 2 بامداد در یکی از پارکهای تهران و بهتر از همه جا پای برج میلاد لامصب را قرش دهد! البته نه با این غلظت...(در پرانتز عرض کنیم که اینجا برای خودش بهشتی است و این که با زور می خواهند دم از شلوغی و اعصاب خردکنی و آلودگی و....اینهایش بزنند فقط یک دلیل دارد اینکه یک وقت ملت از جاهای دیگر نیایند و عیش شان را منقض!کنند از ما گفتن).
چون سفرنامه قبلی را نیمه کاره رها کردیم بر آن سریم با آوردن قسمتی از خاطراتمان(البته با محوریت ادبی)سفره اش را بر چینیم تا سر وقت برویم سر سفرنامه جدیدمان:یکشنبه 26 خرداد در اولین روز از حضورمان به حلقه رندان رفتیم که قبلاً هم گفتیم!و رندان زیادی که مجازی! می شناختیم شان توفیقی !پیدا کردند تا زورو را از نزدیک لمس کنند!و در این میان دیدار با محمد زرویی برادر استاد ابولفضل زرویی نصرآباد نقطه عطفی بود در سفرمان(آخرش ما معنی نقطه عطف و کاربردش را یاد نگرفتیم!)و جویای سلامتی استاد شدیم که الحمدلله گویا به کوری چشم استکبار جهانی ملالی جز دوری از حلقه رندان در خاطر مبارکشان نیست.و در این بین حلالیتی هم از ایشان طلبیدیم و ماجرای اینکه ما در عالم طنز به مصداق دزد که به دزد میزنه شاه دزده!حتی به اسم این بزرگوار هم رحم نکرده ایم را خدمتشان عرض کردیم؛بله اینکه در فضای مجازی خیلی ها ما را با اسم مستعار عباسعلی زورویی نظم آباد تحریف شده ابوالفضل زرویی نصرآباد!می شناسند و اتفاقاً برادر استاد هم از این ابتکار خوششان آمد...
دیگر روز (سه شنبه 28 خرداد)با حضور در شب شعر قندونمک با اجرای سعیدبیابانکی در فرهنگسرای فردوس دوستان دیگری را دیدیم و در کنار رندان دیگری چون سعید نوری،محمدرضا ستوده،مهدی فرج الهی،کاوه جوادی،نادر ختایی،همایون حسینی،روح الله احمدی(بلبل)،خاله خانباجی و....بقیه شان خاطرمبارکمان!نیست زورو نیز دست به قبضه شمشیر برد و رقصی چنان میانه میدان کرد که.....(ناگفته نماند که در سفر جدیدمان در روز 25 تیر به قندونمک مشرف شدیم و هلال روی دوستان دیگری چون جنابان مهدی استاداحمد و شروین سلیمانی و صابرقدیمی رویت شد، و ما نیز عشاق را به تیغ زبان گرم کردیم)در آن روز(در قند ونمک اول)پس از خوش وبشی مفصل با مهدی فرج الهی(کاریکلماتوریست گل آقایی)که سابقه رفاقت و عداوت ادبی!با همدیگر داشتیم شماره محمد زورویی را گرفتیم تا در صورت امکان دیداری با استاد داشته باشیم و شعر زیر را برایشان پیامک کردیم که بعد از دو سه هفته در انتظار گزارش تحویل است!!!:
السلام ای محمد زرویی / ای که در طنز با حق وتویی
نائب بر حق! ملانصرالد / ینِ !طناز البته که تویی
زورو چندی است توی تهران است /بی نقاب و شنل و تورنادویی
الغرض گر شود که با ملا ! /من ویزیتی کنم..................و یا هِلویی:
برسان از زورو به جانب دوست/دل سراپرده محبت اوست!
ماجرای دیدار با هالو را هم که در پست های قبلی جسته و گریخته خواندید.در یکی از روزهای پایانی سفر برای امر خیری!به دفترطنز حوزه هنری رفتیم و از شانس ما فیض!دیدار سعید بیابانکی نصیبمان نشد.پس بداهتاً عرض کردیم:
صبح من شد ظهر و ناصرخان فیض! /باشد از شانسم گمانم عصرکار
باز می گردم به سوی شهرضا /من کیم؟....عباسعلی ذوالفقا...
(ری! من در بیت قبلی جا نشد /سعی کردم گرچه من اما نشد)
و در پشت در بسته دفتر سعید بیابانکی افاضه فرمودیم:
آمدم و نیست سعید بیا..../بانکی اش !آمده این سوی شعر
لیک ز سوراخ در دفترش / خورد به بینی زورو بوی شعر!
در همین موقع جناب فیض آمدند و پس از گپ و گفتی(مثلاً اینکه چرا تا به حال کتابی درنیاورده ام و پیشنهاد این کار....)معامله ای پایاپای انجام شد و درقبال یک پاکت گز شاعرانه(به ظاهرکتابی با عنوان کلیات شیرین)کتاب جدیدشان (فیض بوک!)را با نوشته و امضایی مرحمت فرمودند و شعر استاد بیابانکی بر روی پاکتی دیگر الصاق شد و از طریق فیض به نامبرده رسید.
ته سفرنامه قبلی مان را هم با دو تا از بهترین خاطراتمان هَم می آوریم:
مرد مضر و شیخ مفید!!!
یک روز مانده به نیمه شعبان (که البته همان حال و هوای روزش را داشت)در بازار تهران چشم چرانی جنسی می کردیم(البته منظورمان دید زدن اجناسی بود که قدرت خریدش را نداشتیم و لا غیر)که ناگهان بازاریان شخصی را خفت گیر کردند(که تصویرش به قول خلیل جوادی اینجوری بود:از اون قیافه های حق به جانب/هم ز خودی شاکی و هم اجانب:امیدوارم که دوزاریتان افتاده باشد که چه تیپی بود)که هی هی احمدی نژادی است(یادمان به فیلم های بعداز انقلاب افتاد که می گفتند ساواکی ساواکی!)بنده خدا سوراخ موش را با کل پولی که در این هشت سال لفت ولیس کرده بود معاوضه می کرد ولی نبود،خلاصه فقط گریه نیفتاد و خوشی گربه رقصانی هایش در این هشت سال از دماغش در آمد به اندک مدتی و در سوراخ موشی!دیگر اینکه روزی در دکه مطبوعاتی مشغول برگ زدن روزنامه کیهان بودیم(البته فکربد نکنید ،چون می خواستیم در موردش طنز بنویسیم داشتیم درمورد تعداد صفحات و قیمتش تحقیق می کردیم)که گرمی دستانی را بر شانه هایمان احساس و مشاهده کردیم! ؛آخوندی زینهارمان داد از خواندن کیهان! و ما را به خواندن روزنامه های دیگر رهنمون کرد که فکرمان را خراب نکند! ولله اگر این آخوند در طول زندگیش یک حرف راست زده باشد همین است:به قول دوست بزرگوارمان سعدی:
نگر تو در همه اسباب هستی او / که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش!!!
(خدا به خیر کند فرض کنید مسولیت نگارش سفرنامه سفرهای محمود و اسفندیار"دور دنیا در هشت سال"به من محول می شد چند جلد کتاب چند میلیارد صفحه ای می شد ولی به هر حال طنز بود!)